تحقیق درباره قیام امام حسین(ع)
سید محمد حسین طباطبایى
به دنبال طرح موضوع آگاهى حضرت امامحسین (ع) از سرنوشتحركت و نهضتخویش و شبههاى كه یكى از نویسندگان در تحلیل حركتحضرت و علم ایشان به سرانجام شهادت ایجاد كرده بود و پیرو پرسشهایى كه برخى روحانیون در این خصوص از محضر علامه سید محمد حسین طباطبایى «قدس سره» كردند، ایشان رسالهاى كوتاه را در باره علم امام نوشتند و در آن زمان منتشر شد. این رساله همان گونه كه آیةالله رضا استادى در مجموعه «بیست مقاله» كه به همت ایشان منتشر شده، آوردهاند، «در عین اختصار و كوتاهى از اتقان و استحكام فوقالعادهاى برخوردار است.» البته همان نویسنده همان زمان بر این رساله خردهگیرى كرده و نقد نوشت ولى علامه طباطبایى قدسسره با پاسخهاى خویش، بر مطالب رساله تاكید ورزیدند. نقد و پاسخ نیز در همین مجموعه، پس از اصل رساله آمده است.
بخش اول این رساله در موضوع علم امام (ع) است كه علاقهمندان مىتوانند براى مطالعه آن به این مجموعه مراجعه كنند. مرحوم علامه عالىمقام، در ادامه رساله با عنوان «نهضتسیدالشهدا (ع) و هدف آن» به تحلیل كوتاه قیام حضرت (ع) پرداختهاند. شخصیت علمى و استحكام تحلیل ایشان كه در عین اختصار، نگاشته شده، ما را بر آن داشت كه در سرآغاز مقالههاى این دفتر ویژه نامه متن آن را عینا از مجموعه یاد شده، براى خوانندگان ارجمند بازگو كنیم.
نهضتسیدالشهدا (ع) و هدف آن
با یك سیر اجمالى در وضع عمومى آن روز، مىتوان نسبتبه تصمیم و اقدام سیدالشهدا (ع) روشن شد. تیرهترین و تاریكترین روزگارى كه در جریان تاریخ اسلام به خانواده رسالت و شیعیانشان گذشته، دوره حكومتبیستساله معاویه بود.
معاویه پس از آنكه خلافت اسلامى را - با هر نیرنگ بود - به دست آورد و فرمانرواى بىقید و شرط كشور پهناور اسلامى شد، همه نیروى شگرف خود را صرف تحكیم و تقویت فرمانروایى خود و نابود ساختن اهل بیت رسالت مىنمود، نه تنها در اینكه آنان را نابود كند بلكه مىخواست نام آنان را از زبان مردم و نشان آنان را از یاد مردم محو كند.
جماعتى از صحابه پیغمبر (ص) را كه مورد احترام و اعتماد مردم بودند از هر راه بود با خود همراه و با ساختن احادیثبه نفع صحابه و ضرر اهل بیتبه كار انداخت و به دستور او در منابر اسلامى در سرتاسر بلاد اسلامى به امیرالمؤمنین (ع) - مانند یك فریضه دینى - سب و لعن مىشد.
به وسیله ایادى خود مانند زیاد بن ابیه و سمرة بن جندب و بسر بن ارطاة و امثال ایشان، هر جا از دوستان اهل بیتسراغ مىكرد به زندگیش خاتمه مىداد و در این راهها از زر، از زور، از تطمیع، از ترغیب و از تهدید تا آخرین حد توانایى استفاده مىكرد.
در چنین محیطى طبعا كار به اینجا مىكشد كه عامه مردم از بردن نام على (ع) و آل على نفرت كنند و كسانى كه از دوستى اهل بیت، رگى در دل دارند از ترس جان و مال و عرض خود، هرگونه رابطه خود را با اهل بیت قطع كنند.
واقع امر را از اینجا مىتوان به دست آورد كه امامتسیدالشهدا (ع) تقریبا ده سال طول كشید كه در همه این مدت - جز چند ماه اخیر - معاصر معاویه بود. در طول این مدت از آن حضرت كه امام وقت و مبین معارف و احكام دین بود، در تمام فقه اسلامى حتى یك حدیث نقل نشده است; منظور روایتى است كه مردم از آن حضرت نقل كرده باشند كه شاهد مراجعه و اقبال مردم است نه روایتى كه از داخل خاندان آن حضرت مانند ائمه بعدى رسیده باشد.
و از اینجا معلوم مىشود كه آن روز درب خانه اهل بیتبكلى بسته شده و اقبال مردم به حد صفر رسیده بوده است.
اختناق و فشار روز افزون كه محیط اسلامى را فرا گرفته بود به حضرت امام حسین (ع) اجازه ادامه جنگ یا قیام علیه معاویه را نداد و كمترین فایدهاى هم نداشت; زیرا:
اولا: معاویه از او بیعت گرفته بود و با وجود بیعت، كسى با وى همراهى نمىكرد.
ثانیا: معاویه خود را یكى از صحابه كبار پیغمبر (ص) و كاتب وحى و مورد اعتماد و دست راستسه نفر از خلفاى راشدین به مردم شناسانیده بود و نام خالالمؤمنین را به عنوان لقبى مقدس بر خود گذاشته بود.
ثالثا: با نیرنگ مخصوص به خودش به آسانى مىتوانستحضرت امام حسین (ع) را به دست كسان خودش بكشد و بعد به خونخواهى وى برخیزد و از قاتلین وى انتقام بكشد و مجلس عزا نیز برایش برپا كند و عزادار شود!
معاویه وضع زندگى امامحسن (ع) را به جایى كشانیده بود كه كمترین امنیتى حتى در داخل خانه شخصى خودش نداشت، و بالاخره نیز (وقتى كه مىخواستبراى یزید از مردم بیعتبگیرد) آن حضرت را به دست همسر خودش مسموم كرده، شهید ساخت.
همان سیدالشهدا (ع) كه پس از درگذشت معاویه بىدرنگ علیه یزید قیام كرد و خود وكسان خود - حتى بچه شیرخواره خود را در این راه فدا كرد، در همه مدت امامتخود كه معاصر معاویه بود به این فداكارى قادر نشد; زیرا در برابر نیرنگهاى صورتا حق به جانب معاویه و بیعتى كه از وى گرفته شده بود، قیام و شهادت او كمترین اثرى نداشت.
این بود خلاصه وضع ناگوارى كه معاویه در محیط اسلامى به وجود آورد و درب خانه پیغمبر اكرم (ص) را بكلى بسته، اهل بیت را از هرگونه اثر و خاصیت انداخت.
درگذشت معاویه و خلافتیزید
آخرین ضربت كارى وى كه به پیكر اسلام و مسلمین وارد ساخت این بود كه خلافت اسلامى را به سلطنت استبدادى موروثى تبدیل نمود و پسر خود یزید را به جاى خود نشانید، در حالى كه یزید هیچگونه شخصیت دینى - حتى به طور تزویر و تظاهر - نداشت و همه وقتخود را علنا با ساز و نواز و باده گسارى و شاهد بازى و میمونرقصانى مىگذرانید و احترامى به مقررات دینى نمىگذاشت و گذشته از همه اینها اعتقادى به دین و آیین نداشت چنانچه وقتى كه اسیران اهل بیت و سرهاى شهداى كربلا را وارد دمشق مىكردند و به تماشاى آنها بیرون آمده بود، بانك كلاغى به گوشش رسید، گفت:
نعب الغراب فقلت قل او لا تقل
فقد اقتضیت من الرسول دیونى (1)
و همچنین هنگامى كه اسیران اهل بیت و سر مقدس سیدالشهدا (ع) را به حضورش آوردند، ابیاتى سرود كه یكى از آنها این یتبود:
لعبت هاشم بالملك فلا
خبر جاء و لا وحى نزل
زمامدارى یزید كه توام با ادامه سیاست معاویه بود، تكلیف اسلام و مسلمین را روشن مىكرد و منجمله وضع رابطه اهل بیت رسالت را با مسلمانان و شیعیانشان - كه مىبایستبه دست فراموشى مطلق سپرده شود و بس - معلوم مىساخت.
در چنین شرایطى یگانه وسیله و مؤثرترین عامل براى قطعیتیافتن سقوط اهل بیت و درهم ریختن بنیان حق و حقیقت، این بود كه سیدالشهدا (ع) با یزید بیعت كند و او را خلیفه و جانشین مفترض الطاعه پیغمبر بشناسند.
امام (ع) و بیعتبا یزید
سیدالشهدا (ع) نظر به پیشوایى و رهبرى واقعى كه داشت نمىتوانستبا یزید بیعت كند و چنین قدم مؤثرى در پایمال ساختن دین و آیین، بر دارد و تكلیفى جز امتناع از بیعت نداشت و خدا نیز جز این از وى نمىخواست.
اثر امتناع از بیعت
از آن طرف امتناع از بیعت اثرى تلخ و ناگوار داشت; زیرا قدرت هولناك و مقاومتناپذیر وقت، با تمام هستى خود، بیعت مىخواست (بیعت مىخواستیا سر) و به هیچ چیز دیگر قانع نبود و از این روى كشته شدن امام (ع) در صورت امتناع از بیعت، قطعى و لازم لاینفك امتناع بود.
سیدالشهدا (ع) نظر به رعایت مصلحت اسلام و مسلمین، تصمیم قطعى بر امتناع از بیعت، و كشته شدن گرفت و بىمحابا مرگ را بر زندگى ترجیح داد و تكلیف خدایى وى نیز امتناع از بیعت و كشته شدن بود. و این است معنى آنچه در برخى از روایات وارد است كه رسول خدا در خواب به او فرمود: خدا مىخواهد تو را كشته ببیند. و نیز آن حضرت به بعضى از كسانى كه از نهضت منعش مىكردند فرمود: خدا مىخواهد مرا كشته ببیند. و به هر حال، مراد مشیت تشریعى است نه مشیت تكوینى; زیرا چنانكه سابقا بیان كردیم مشیت تكوینى خدا تاثیرى در اراده و فعل ندارد.
ترجیح مرگ بر زندگى
آرى سیدالشهدا (ع) تصمیم بر امتناع از بیعت و - در نتیجه - كشته شدن گرفت و مرگ را بر زندگى ترجیح داد و جریان حوادث نیز اصابت نظر آن حضرت را به ثبوت رسانید; زیرا شهادت وى با آن وضع دلخراش، مظلومیت و حقانیت اهل بیت را مسجل ساخت و پس از شهادت، تا دوازده سال نهضتها و خونریزىها ادامه یافت و پس از آن همان خانهاى كه در زمان حیات آن حضرت كسى درب آن را نمىشناختبا مختصر آرامشى كه در زمان امام پنجم به وجود آمد، شیعه از اطراف و اكناف مانند سیل به در همان خانه مىریختند و پس از آن، روز به روز به آمار شیعیان اهل بیت افزود و حقانیت و نورانیتشان در هر گوشه و كنار جهان به تابش و تلالؤ پرداخت و پایه استوار آن، حقانیت توام با مظلومیت اهل بیت مىباشد و پیشتاز این میدان، سیدالشهدا (ع) بود. حالا مقایسه وضع خاندان رسالت و اقبال مردم به آنان در زمان حیات آن حضرت با وضعى كه پس از شهادت وى در مدت چهارده قرن پیش آمده و سال به سال تازهتر و عمیقتر مىشود، اصابت نظر آن حضرت را آفتابى مىكند و بیتى كه آن حضرت - بنا به بعضى از روایات - انشاد فرموده، اشاره به همین معنى است:
و ما ان طبنا جبن و لكن
منایانا و دولة آخرینا
و به همین نظر بود كه معاویه به یزید اكیدا وصیت كرده بود كه اگر حسین ابن على از بیعتبا وى خوددارى كنداورا به حال خود رها كند و هیچ گونه متعرض وى نشود. معاویه نه از راه اخلاص و محبت این وصیت را مىكرد، بلكه مىدانست كه حسین بن على (ع) بیعت كننده نیست و اگر به دستیزید كشته شود اهل بیت، مارك مظلومیتبه خود مىگیرند و این براى سلطنت اموى، خطرناك و براى اهل بیت، بهترین وسیله تبلیغ و پیشرفت است.
اشارههاى مختلف امام (ع) به وظیفه خود
سیدالشهدا (ع) به وظیفه خدایى خود كه امتناع از بیعتبود آشنا بود و بهتر از همه به قدرت بیكران و مقاومتناپذیر بنىامیه و روحیه یزید پى برده بود و مىدانست كه لازم لاینفك خوددارى از بیعت، كشته شدن اوست و انجام وظیفه خدایى، شهادت را در بر دارد. و از این معنى در مقامات مختلف با تعبیرات گوناگون كشف مىفرمود.
در مجلس حاكم مدینه كه از وى بیعت مىخواست فرمود: مثل من با مثل یزید بیعت نمىكند.
هنگامى كه شبانه از مدینه بیرون مىرفت از جدش رسول اكرم (ص) نقل فرمود كه در خواب به وى فرمود: خدا خواسته (یعنى به عنوان تكلیف) كه كشته شوى.
در خطبه كه هنگام حركت از مكه خواند و در پاسخ كسانى كه مىخواستند آن حضرت را از حركتبه سوى عراق منصرف سازند همان مطلب را تكرار فرمود.
در پاسخ یكى از شخصیتهاى اعراب كه بین راه اصرار داشت كه آن حضرت از رفتن به كوفه منصرف شود و گرنه قطعا كشته خواهد شد، فرمود:
«این راى بر من پوشیده نیست ولى اینان از من دستبردار نیستند و هر جا بروم و هر جا باشم مرا خواهند كشت.»
برخى از این روایات اگر چه معارض دارد یا از جهتسند خالى از ضعف نیست ولى ملاحظه اوضاع و احوال روز و تجزیه و تحلیل قضایا، آنها را كاملا تایید مىكند.
اختلاف روش امام (ع) در خلال مدت قیام خود
البته مراد از اینكه مىگوییم مقصد امام (ع) از قیام، شهادت بود و خدا شهادت او را خواسته بود، این نیست كه خدا از وى خواسته بود كه از بیعتیزید خوددارى نماید، آنگاه دست روى دست گذاشته به كسان یزید اطلاع دهد كه بیایید مرا بكشید و بدین طریق خندهدار وظیفه خود را انجام دهد و نام قیام روى آن بگذارد.
بلكه وظیفه امام (ع) این بود كه علیه خلافتشوم یزید قیام كرده، از بیعتبا او امتناع ورزد و امتناع خود را - كه به شهادت منتهى خواهد شد - از هر راه ممكن به پایان رساند.
از اینجاست كه مىبینیم روش امام (ع) در خلال مدت قیام به حسب اختلاف اوضاع و احوال، مختلف بوده است:
در آغاز كار كه تحت فشار حاكم مدینه قرار گرفتشبانه از مدینه حركت كرده به مكه كه حرم خدا و مامن دینى بود پناهنده شد و چند ماهى را در مكه در حال پناهندگى گذرانید.
در مكه تحت مراقبتسرى مامورین آگاهى خلافتبود تا تصمیم گرفته شد توسط گروهى اعزامى در موسم حج كشته شود یا دستگیر شده به شام فرستاده شود. و از طرف دیگر سیل نامه از جانب عراق به سوى آن حضرت باز شده در صدها و هزارها نامه وعده یارى و نصرت داده او را به عراق دعوت كردند و در آخرین نامه كه صریحا به عنوان اتمام حجت - چنانكه بعضى از مورخین نوشتهاند - از اهل كوفه رسید كه حضرت تصمیم به حركت و قیام خونین گرفت. اول به عنوان اتمام حجت، مسلم بن عقیل را به عنوان نماینده خود به كوفه فرستاد و پس از چندى، نامه مسلم مبنى بر مساعد بودن اوضاع نسبتبه قیام، به آن حضرت رسید.
امام (ع) به ملاحظه دو عامل كه گفته شد یعنى ورود مامورین سرى شام به منظور كشتن یا گرفتن وى و حفظ حرمتخانه خدا و مهیا بودن عراق براى قیام، به سوى كوفه رهسپار شد. سپس در اثناى راه كه خبر قتل فجیع مسلم و هانى رسید، روش قیام و جنگ تهاجمى را به قیام دفاعى تبدیل فرموده و به تصفیه جماعتخود پرداخت و تنها كسانى را كه تا آخرین قطره خون خود از یارى وى دستبردار نبودند نگهداشته، رهسپار مصرع خود شد. (2)
پىنوشتها:
1) به نقل آلوسى در جزء 26 تفسیر روح المعانى، ص66 از تاریخ ابن الوردى و كتاب الوافى بالوفیات.
2) بیست مقاله، رضا استادى، نشر انتشارات اسلامى، صص 444 - 438.